پوریا گلی

پوریا گلی جان تا این لحظه 7 سال و 9 ماه و 7 روز سن دارد

عکس سونو هفته 29

عکس سونو هفته 29


تاریخ : 09 خرداد 1395 - 20:29 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 583 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

هفته 29

سلام پسر خوشگلم. خوبی؟ ببخشید مامانی حدود یکماه و نیم هست که به وبلاگت سر نزدم. تو این مدت ماشالله خیلی بزرگتر شدی پسرم. تکون خوردنات انقدر واضح شده که که از روی شکمم کاملا مشخصه و کاهی اوقات جابجا شدنت رو با چشمام میبینم. گاهی دردم میگره ولی لذت دیدن تکون خوردنات خیل خیلی بالاتر از دردشه.....

29 هفته و یک روز بود که رفتم سونوگرافی. دکتر گفت واسه دیدن موقعیت و وضعیت جنین. رفتم سونوگرافی دکتر هاشمی عطار تو امامت 15. با باباجون رفتم. خیلی معطل شدیم. حدود دوسه ساعت نشستیم تا نوبتمون شد. بعد آقای دکتر بلافاصله گفت پسره.... گفتم بله. بعد گفت چند هفته ای؟ گفتم 29 هفته و یک روز. گفت وزن و دور سرش سی هفته رو نشون میده. یعنی ماشالله رشدت خوبه پسر گلم. بهداشت هم رفتم برای آزمایش قند خون. خداروشکر دیابت نداشتم و همه چیز خوب بود. فقط یه کوچولو کم خونی داشتم که خانم دکتر گفت روزی دوتا قرص آهن بخورم آمپول ب12 هم بهم داد ک هفته ای یه دونه بزنم....

راستی پسرم تو پست بعدی عکس سونوگرافی هفته 29 رو میزارم که کاملا صورتت توش مشخصه. این عکسو قاب کردم گذاشتم تو اتاقت و هرروز نگاهش میکنم... دوستت دارم عشقم.............


تاریخ : 09 خرداد 1395 - 20:17 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 516 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ببعی

ببعی


تاریخ : 23 فروردین 1395 - 20:26 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 573 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

شیر خسته

شیر خسته


تاریخ : 23 فروردین 1395 - 20:18 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 610 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

خرگوشهای خندون

خرگوشهای خندون


تاریخ : 23 فروردین 1395 - 20:17 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 542 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

سگ متعجب

سگ متعجب


تاریخ : 23 فروردین 1395 - 20:16 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 515 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

عروسکهای نمدی پوریا گلی :-)

عروسکهای نمدی پوریا گلی :-)

سلام عشق مامان. من تقریبا از دوسه روز بعد از نوروز 95 شروع کردم به درست کردن این عروسکهای نمدی که برای تزیین اتاقت ازشون استفاده کنم. خیلی علاقه مند شدم و اگه وقت داشته باشم تقریبا روزی دوسه تا درست میکنم. حالا عکس چندتاشونو میزارم.
راستی عید95 خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم حسابی پسر خوبی بودی. ما باهم عروسی دایی محسن و شمال و کلی گردش رفتیم پسر گلم. تازه قایق سواری هم کردیم.......... <img src='http://www.ninipage.com/3.9.693/smiles/smiley.gif' alt=':-)' />
تاریخ : 23 فروردین 1395 - 20:11 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 667 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

اسم نی نی گلی

سلام عمرم.... پسر نازم....  اول از همه از سونو آنومالیت بگم که بردمش پیش خانم دکتر و گفت همه چی خوبه خدا رو شکر... بعدشم بهم گفت از بارداریت لذت ببر.. الهی من فدای تو بشم که مامانتو اذیت نمیکنی عشقممممم

و اما اسمت......

گزینه هایی که من و بابایی باهم به توافق رسیده بودیم اینا بودن.... آرمان، مهیار، پوریا، شایان و پارسا.... ولی انتخاب از بین اینا سخت بود... اولش تصمیم گرفتیم اسمتو بزاریم مهیار . ولی بعد من گفتم مهیار یه خورده لوسه ولی پوریا مردونه ست... می دونی مامان جون به نظر من اسم پسر باید مردونه باشه تا وقتی بزرگ شد از اسمش خجالت نکشه. چون بعضی اسمها دختر و پسرش معلوم نیست.. خلاصه من به بابایی گفتم پوریا بیشتر دوست دارم اونم گفت باشه....

بالاخره اسم پوریا تصویب شد عشق مامان... امیدوارم خودت هم این اسمو دوست داشته باشی و مثل پوریای ولی و مثل معنی اسمت که پیرو شیعه هست همیشه راهرو راه شیعه و مرد مرد مرد باشی.......................


تاریخ : 16 اسفند 1394 - 00:59 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 614 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

جنسیت نی نی گلی....

سلام عشق مامان، نفس مامان، عمر مامان........

امروز 94/12/3 هست و من دیروز وقت سونو گرافی داشتم. با مامانی رفتم. ساعت 11 اومد دنبالم و رفتیم سونوگرافی دکتر ذبیحی....

یکم نشستیم تا نوبتمون شد. خداروشکر همراهی هم راه می داد. با مامانی رفتیم تو و من رفتم رو تخت دراز کشیدم. دکتر واسم سونو آنومالی نوشته بود. ولی من همون اول به آقای دکتر گفتم جنسیتش رو هم هنوز نمی دونم. گفت باشه نگاه می کنم....

خلاصه کارش رو شروع کرد. دکتر فوق العاده مهربون و شوخ طبعی بود. دوتا مانیتور داشت که هردوش به سمت من بود و قشنگ می تونستم ببینمت عشقم. اول دست و پاتو اندازه گرفت و بعد هم دور سرتو و بعد گفت خط مغزیش هم وسط تشکیل شده. بعد رفت سراغ مانیتور دیگه. از نیمرخ نشونت می داد. قربون اون انگشتای کوچولوت برم که یه لحظه تو مانیتور دیده شد... وااای چه قدر قشنگ بود.... انگشتات کاملا باز بودن و نزدیک صورتت بودن. هیچ وقت اون صحنه رو فراموش نمی کنم. از دیروز تا حالا چندبار سعی کردم اون صحنه رو به یاد بیارم و لذتش و مرتبا حس کنم....

عزیز دل مامان آقای دکتر بعدش صدای قلب نازنینت رو برام گذاشت که خیلی محکم می زد فدای اون تالاپ تولوپ قلبت بشم عشقم.... و در آخر گفت که من یه گل پسر تو شکمم دارم.... خیلیییی ذوق کردم..... یه حسی همیشه ته قلبم میگفت عشقم یه گل پسره..... خداروشکر مامانی از تمام این لحظات فیلم گرفت و تمام اوقات لذت بخش منو ثبت کرد.... یه فایل می خوام درست کنم و تموم عکس و فیلماتو از همون اول بریزم تو اون فایل تا بشه کتاب خاطراتم......

بعد که از اتاق اومدیم بیرون زنگ زدم و به بابایی گفتم که یه گل پسر شیطون خدا بهمون داده. اونم کلی خوشحال شد و خداروشکر کرد. وقتی اومدم خونه به خاطر سلامتیت دورکعت نماز شکر خوندم و برای همه مامانای منتظر دعا کردم که خدا این لحظات قشنگ رو به زودی زود قسمت اونا هم بکنه. تو هم براشون دعا کن پسر قشنگم....................................................................


تاریخ : 03 اسفند 1394 - 22:50 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 581 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر