سلام عشق مامان، نفس مامان، عمر مامان........
امروز 94/12/3 هست و من دیروز وقت سونو گرافی داشتم. با مامانی رفتم. ساعت 11 اومد دنبالم و رفتیم سونوگرافی دکتر ذبیحی....
یکم نشستیم تا نوبتمون شد. خداروشکر همراهی هم راه می داد. با مامانی رفتیم تو و من رفتم رو تخت دراز کشیدم. دکتر واسم سونو آنومالی نوشته بود. ولی من همون اول به آقای دکتر گفتم جنسیتش رو هم هنوز نمی دونم. گفت باشه نگاه می کنم....
خلاصه کارش رو شروع کرد. دکتر فوق العاده مهربون و شوخ طبعی بود. دوتا مانیتور داشت که هردوش به سمت من بود و قشنگ می تونستم ببینمت عشقم. اول دست و پاتو اندازه گرفت و بعد هم دور سرتو و بعد گفت خط مغزیش هم وسط تشکیل شده. بعد رفت سراغ مانیتور دیگه. از نیمرخ نشونت می داد. قربون اون انگشتای کوچولوت برم که یه لحظه تو مانیتور دیده شد... وااای چه قدر قشنگ بود.... انگشتات کاملا باز بودن و نزدیک صورتت بودن. هیچ وقت اون صحنه رو فراموش نمی کنم. از دیروز تا حالا چندبار سعی کردم اون صحنه رو به یاد بیارم و لذتش و مرتبا حس کنم....
عزیز دل مامان آقای دکتر بعدش صدای قلب نازنینت رو برام گذاشت که خیلی محکم می زد فدای اون تالاپ تولوپ قلبت بشم عشقم.... و در آخر گفت که من یه گل پسر تو شکمم دارم.... خیلیییی ذوق کردم..... یه حسی همیشه ته قلبم میگفت عشقم یه گل پسره..... خداروشکر مامانی از تمام این لحظات فیلم گرفت و تمام اوقات لذت بخش منو ثبت کرد.... یه فایل می خوام درست کنم و تموم عکس و فیلماتو از همون اول بریزم تو اون فایل تا بشه کتاب خاطراتم......
بعد که از اتاق اومدیم بیرون زنگ زدم و به بابایی گفتم که یه گل پسر شیطون خدا بهمون داده. اونم کلی خوشحال شد و خداروشکر کرد. وقتی اومدم خونه به خاطر سلامتیت دورکعت نماز شکر خوندم و برای همه مامانای منتظر دعا کردم که خدا این لحظات قشنگ رو به زودی زود قسمت اونا هم بکنه. تو هم براشون دعا کن پسر قشنگم....................................................................