پوریا گلی

پوریا گلی جان تا این لحظه 7 سال و 8 ماه و 8 روز سن دارد

عشقممممم تا سه ماهگی

عشقممممم تا سه ماهگی


تاریخ : 29 مهر 1395 - 20:22 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 529 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

کارهای پوریا تا سه ماهگی

سلام پسر گلم. الان نزدیک سه ماهت هست مامانی. تا الان تو خیلی خوب سرتو بالا میگیری. گاهی اوقات ذوق می زنی و به کارهای ما واکنش نشون میدی و میخندی. یک ماهی هست که دستتو ک میگیریم سرتو میاری بالا و بلند میشی میشینی. باهات که بازی میکنیم خوشحال میشی و ساکت میشی. حتی زیر بغلتو که نگه میداریم رو پاهات وامیستی قربونت بشم. تلویزیون خیلی دوست داری و چند دقیقه ای بهش خیره میشی. آب دهنت چند وقته میاد. دستاتو مدام میکنی تو دهنت. نمیدونم واسه چی. به شکم که میذاریمت سرتو بالا نگه میداری. پشت پاهاتو که نگه میداریم پاتو فشار میدی و یکم میری جلو. همین الان که داشتم این مطالب رو مینوشتم وقتی از خواب بیدار شدی غلت زدی نفسمممم...... دیگه اینکه داری روز به روز بامزه تر میشی عشقم..... دوستت دارم اندازه یک دنیاااااااااااااااااااااااااااااااا


تاریخ : 29 مهر 1395 - 20:14 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 494 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

0 تا 2 ماهگی پوریا گلی.....

سلام عشق مامان. امروز دو ماه از حضور گرمت تو زندگی ما میگذره. ما گاهی از پدر و مادرمون درباره اینکه بچگی چه جوری بودیم، آیا آروم بودیم یا شیطون، ویژگی هامون چی بوده و .... سوال میکنیم. اونا هم تا جاییکه یادشون میاد برامون تعریف می کنن. حالا من میخوام بنویسم تا یادم نره اولین روزای زندگیت چه طوری گذشته.

روزای اول که خیلی آروم بودی. بیشتر خواب بودی. ولی من چون عادت نداشتم به شب بیداری خیلی برام سخت بود و صبحها از کم خوابی به مامانی میگفتم تورو یه ساعت نگه داره تا من بخوابم. مامانی خیلی به من رسیدگی میکرد و کلی داروی بعد زایمان برام درست میکرد و بهم میدادو در کل روزای خوبی بود و با اومدن تو هم رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود. شبها من و تو تو اتاق میخوابیدیم و وقتی صدای گریه ت زیاد میشد مامانی و بابا میومدن کمکم. تا روز 17 اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه خودمون. روز 19 هم که مجلس عقیقه ت بود. یک ماهگی ختنه ت کردیم. تا دوسه روز بعد ختنه خوب بودی ولی از دوسه روز بعدش به مدت حدود ده روز گریه های شبونه ت شروع شد. شبا قبل خواب میزدی زیر گریه و گریه های ناجور میکردی. من و بابا کلی راه میبردیمت تا میخوابیدی. نمی فهمیدیم از چیه که گریه میکنی. البته پات سوخته بود و منم پماد زینک و پودر به پاهات میزدم. ولی تاثیری نداشت و منم نمیدونستم گریه هات به خاطر اون بوده. خب تجربه نداشتم عزیزم. مامانی هم رفته بود مسافرت و من دست تنها بودم. خیلی سختم بود. البته همش به خاطر اون نبود. صورتت هم اگزما داشت که جوشای خیلییی کمی زده بود. نگو به خاطر اونم صورتت میخواریده. مخصوصا شبا. تا اینکه من یه روز از درد دندون رفتم دندون پزشکی و فکر کنم به خاطر مواد بی حسی صورتت ریخت بیرون و بردیمت دکتر که گفت اگزمای نوزادی داری. بعد که برای صورت و پات پماد داد و استفاده کردم و خداروشکر خیلی زود خوب شد گریه هاتم خیلی خیلی کمتر شد.

بازم ازت معذرت میخوام مامان جونی که به خاطر بی تجربگی من دوهفته ای سختی کشیدی. فردا هم میخوام ببرمت بهداشت واکسن دوماهگیت رو بزنیم. امیدوارم خیلی اذیت نشی پسر گلم. الان حسسسابی شیرین شدی. مامانی که از مسافرت اومد حسلبی قربون صدقه ت میرفت و میگفت خیلی تغییر کردی. باهات که حرف میزنیم قشنگ آقو آقو میکنی و میخندی. البته از یک ماهگی. چند روز پیش هم قلت زدی عزیزم. گریه هاتم کم شده ولی بازم گاهی گریه ناجور میکنی مامانی.

دیشب برای اولین بار رفتی عروسی. عروسی پسر آقای کریمزاده. دعا میکردم اذیت نکنی. بینهایت آروم بودی. اولش که فقط نگاه می کردی. بعد شیر خوردی و گذاشتمت تو کریرت و خوابیدی تا موقع رفتن. قربونت برم ایشالللهههه......

بازم میام و ازت مینویسم پسر نازم. عاشقتم مامانیییییییییییی.............


تاریخ : 06 مهر 1395 - 00:28 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 457 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

پسرم دو ماهگیت مبارک....

پسرم دو ماهگیت مبارک....

امروز 95/7/5 پسرم دو ماهش تموم شد...
عاشقتم مامانی....
تاریخ : 06 مهر 1395 - 00:24 | توسط : مریم گلی*مامان پوریا گلی | بازدید : 998 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید