سلام مامانی. امروز که دارم این مطلب رو می نویسم تو هشت ماه و 9روزته. 26 اسفند که تو 7ماه و 21 روزت بود راه افتادیم به سمت چابهار. 4تا ماشین بودیم. می ترسیدم که اذیت کنی. ولی خداروشکر خیلی خوب بودی. فقط تو بازار که خسته میشدی کمی گریه میکردی. چون ذورت شلوغ بود آروم و خوشحال بودی عشقم. با رهام و امیرارسلان بازی میکردی. مخصوصا با رهام. روز 4فروردین هم رسیدیم مشهد.....